رمان : آرزو های له شده
نویسنده : رهای چهارده ساله (خودم)
دفتر خاطرات یک کودک طلاق
پارت اول
صداش رو از طبقه پایین میشنوم که داشت صدام میکرد . سعی کردم چشم هام رو باز کنم اما بیشتر تو فکر خوابی بودم که دیشب دیده بودم . دسته ای از مو هام رو کنار زدم ولی دوست داشتم بازم بخوابم تا شاید دوباره اون خواب رو ببینم . آخه خیلی وقت بود دیگه خوابی نمیدیدم . دوباره داشت صدام میکرد . میدونستم بیشتر از این نمیتونه صبر کنه . بلند شدم و چشم های قرمز باد کردم رو با پشت دست مالیدم . صداش بلند تر شد . میتونستم صدای قدم هاش رو روی پله های چوبی خونه بشنوم . از پله ها که بالا میومدی دقیقا سمت چپ اتاق جدید من بود . قدم هاش سنگین نبود و میتونستم صورت خوشحال مارتا رو از پشت در هم تشخیص بدم . طوری که انگار میخواست بدون سر و صدا وارد بشه اما نتونست دستگیره در رو کشید . کمی غیر منتظره بود چون مارتا هیچ وقت بدون در زدن وارد نمیشد . لبخند کشیده ای تحویلم داد و گفت : صبح بخیر دختر جون ! انگار دیشب هم نتونستی خوب بخوابی . اوخ اوخ چشماشو نگاه ! و طوری که انگار منتظر جواب باشه دست به کمر کنار تختم ایستاد اما من فقط دست هامو زیر چونه زدم و گذاشتم تصور این که چی میخواد بگه تو ذهنم غل غل کنه این طور وارد شدن به اتاق اون هم صبح زود دلیل قانع کننده ای میخواست .
رو ,های ,ای ,هم ,انگار ,هام ,طوری که ,داشت صدام ,صدام میکرد ,هام رو ,رو از
درباره این سایت